خانه / داستانها متنی کودکانه (صفحه 5)

داستانها متنی کودکانه

داستان کودکانه مسواک نی نی

داستان کودکانه مسواک نی نی   یک مسواک بود کوچولو وبی دندون! صبح تا شب توی جامسواکی می نشست تا دندون ها بیایند و او تمیزشان کند؛ اما هیچ دندونی پیش او نمی آمد هر دندونی که می آمد، پیش مسواک خودش می رفت. یک روز مسواک بی دندون از …

ادامه نوشته »

قصه کودکانه لاک پشت

قصه کودکانه لاک پشت لاکی یک لاک پشت کوچک بود که چندان مدرسه رفتن را دوست نداشت.نشستن در کلاس و گوش کردن به معلم برای ساعت ها، او را خسته می کرد و او خشمگین می شد. اگر بچه ها کتاب، مداد یا دفتر او را می گرفتند یا او …

ادامه نوشته »

قصه کودکانه ماهی رنگین کمان

قصه کودکانه ماهی رنگین کمان   ماهی رنگین کمان و دوستانش توی کلاس نشسته بودند. خانم هشت پا، آموزگار ماهی ها گفت: « بچه ها امروز روز تازه ای به کلاس ما می آید که اسمش فرشته است. او و خانواده اش تازه از آب های غربی به این جا …

ادامه نوشته »

داستان کودکانه علی کوچولو و بچه فیل ها

داستان کودکانه علی کوچولو و بچه فیل ها علی کوچولو قفس کوچکش را به حیاط آورد. قفس، پر بود از فیل های کوچولو! علی کوچولو برای فیل هایش علف گذاشت. فیل ها علف ها را خوردند و گفتند: « باز هم علف بِده! » اما علی کوچولو دیگر علف نداشت. …

ادامه نوشته »

داستان کودکانه دو درخت همسایه

داستان کودکانه دو درخت همسایه در یک باغچه کوچک ، دو درخت زندگی می کردند . یکی درخت آلبالو و دیگری درخت گیلاس . این دو تا همسایه با هم مهربان نبودند و قدر هم را نمی دانستند، بهار که می رسید شاخه های این دو تا همسایه پر از …

ادامه نوشته »

داستان کودکانه میمون بازیگوش

داستان کودکانه میمون بازیگوش   میمون بازیگوش کوچولوی ما روی درخت ها بازی می کرد. همه اش توی هوا، از شاخه ها آویزان می شد و می پرید این طرف، می پرید آن طرف. یک روز با دمش از شاخه ای آویزان شد. یک مار که روی شاخه خوابیده بود، …

ادامه نوشته »

داستان کودکانه کلاغ و طاووس

  داستان کودکانه کلاغ و طاووس   روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« …

ادامه نوشته »

داستان کودکانه کلاغ دانا و موش تنبل

داستان کودکانه کلاغ دانا و موش تنبل یکی بود یکی نبود کپل بچه موشی بود که با برفی برادرش، پدر و مادرش در لانه شان در صحرا زندگی می کردند. کپل خیلی تنبل بود و تمام مدت روی صندلی مخصوصش نشسته بود و از خوراکی هایی که آنها به لانه …

ادامه نوشته »

داستان کودکانه پلیس جنگل

داستان کودکانه پلیس جنگل   یکی بود یکی نبود یک جنگل سبزی بود که مدتی میشد که نظم نداشت اردکها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه ،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه ی حیوونا که می خواستن آب بخورن …

ادامه نوشته »

داستان کودکانه جک و لوبیا سحرآمیز

  داستان کودکانه جک و لوبیا سحرآمیز     روزیی روزگاری ، کشاورز فقیری بود که زن و یک پسر تنبل به نام جک داشت .روزی که کشاورز مرد ، فقط یک گاو برای خانواده اش به جا گذاشت . جک و مادرش با شیری که گاو می داد زندگی …

ادامه نوشته »