خانه / داستانها متنی کودکانه / داستان کودکانه علی کوچولو و بچه فیل ها

بازی پیانو کودکان



دانلود از بازار


بازی مهد کودک



دانلود از بازار

داستان کودکانه علی کوچولو و بچه فیل ها

داستان کودکانه علی کوچولو و بچه فیل ها

علی کوچولو قفس کوچکش را به حیاط آورد. قفس، پر بود از فیل های کوچولو!

علی کوچولو برای فیل هایش علف گذاشت. فیل ها علف ها را خوردند و گفتند: « باز هم علف بِده! »

اما علی کوچولو دیگر علف نداشت. احمد و رضا آمدند، توی دستشان پر از علف بود.

علی کوچولو گفت: « خوب شد که علف آوردید. فیل هایم سیر نشده بودند. »

احمد و رضا، علف ها را روی زمین ریختند. علی کوچولو هم درِ قفس را باز کرد. بچه فیل ها بیرون آمدند. تند و تند علف خوردند و بزرگ شدند.

بعد، گفتند: « ما دیگر باید برگردیم پیش پدر و مادرمان! » علی کوچولو اَخم کرد.

احمد به او گفت: « ناراحت نشو. آن ها نمی توانند این جا بمانند. »

رضا هم گفت: « تازه، دلشان برای پدر و مادرشان تنگ شده! »

بچه فیل ها گفتند: « اما ما راه رسیدن به شهرمان را بلد نیستیم! … » علی کوچولو و احمد و رضا هم نمی دانستند شهر فیل ها کجاست.

 

علی کوچولو و بچه فیل

آن ها سوار سه تا از فیل ها شدند و به دنبال هم به راه افتادند. توی کوچه، هر کس آن ها را دید، گفت: « فیلِ بچه ها، یادِ هندوستان کرده! »

علی کوچولو راه هندوستان را بلد بود. آن ها از کنار ماشین ها و ساختمان های بلند گذشتند. از کنار باغ ها و رودها و کوه ها گذشتند تا به هندوستان رسیدند.

فیل ها تا پدر و مادرشان رادیدند، کوچک شدند. با خوش حالی به طرف آن ها دویدند.

علی کوچولو به احمد و رضا گفت: « حالا باید برگردیم! » احمد پرسید: « چه طوری؟ »

یکی از فیل های بزرگ جلو آمد و گفت: شما بچه های ما را آوردید. من هم شما را به شهرتان می رسانم.

علی کوچولو و احمد و رضا سوار فیل بزرگ شدند. فیل به راه افتاد. رفت و رفت و رفت و … یک مرتبه علی کوچولو داد زد: « رسیدیم!… » و چشم هایش را باز کرد!

مادر علی کوچولو کنارش نشسته بود. پرسید: « رسیدید؟ کجا رسیدید؟ حتما باز هم خواب دیده ای! »

علی کوچولو گفت: « آره، مادر. دیدم که من و احمد و رضا رفتیم به هندوستان و برگشتیم!»

بعد هم با خوشحالی از جایش بلندش شد.

او می خواست برود، به احمد و رضا خبر بدهد که با هم به هندوستان رفته اند و برگشته اند.

 

منبع: ماهنامه رشد کودک

 

داستان کودکانه علی کوچولو و بچه فیل

درباره ی admin

همچنین ببینید

کشتی گیر جوان (برگرفته از کتاب گلستان سعدی)

کشتی گیر جوان (برگرفته از کتاب گلستان سعدی)   روزی بود و روزگاری بود . …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.