کشتی گیر جوان (برگرفته از کتاب گلستان سعدی)
روزی بود و روزگاری بود . کشتی گیری بود که در فن کشتی سر آمد روزگار خود به شمار می رفت . او تمام فنون کشتی گیری را می دانست و در مقابل هر حریفی ، فنی را به کار می برد . به این ترتیب کشتی گیر ، پشت همه حریفان خود را به خاک رسانده و شهرت عجیبی پیدا کرده بود . این کشتی گیر شاگردی داشت که با علاقه زیاد فنون را از استادش می آموخت و می رفت تا مانند استادش در کشتی گیری مهارتهای لازم را پیدا کند .روزی که استاد همه فن ها را به شاگردش آموخته بود ، شاگردش به نبرد با حریفان مشغول شد . شاگرد جوان با کمک از فن هایی که از استادش آموخته بود و زوری که داشت ، همه حریفان را شکست داد و همین باعث شد که غرور بی جایی به جان او بیفتد . تا جایی که ادعا کرد می تواند استادش را هم شکست بدهد !
بیشتر بخوانید … فصه های صوتی کودکانه
استاد از این که می دید شاگردش را غرور فرا گرفته است سخت ناراحت شد اما برای این که او را گوشمالی بدهد ، اعلام کرد حاضر است با او کشتی بگیرد . آن روز همه مردم از کوچک و بزرگ در میدان شهر جمع شده بودند . آنها می خواستند ببینند نتیجه این کشتی چه خواهد بود .استاد و شاگرد ، پنجه در پنجه هم انداختند . زور جوان از استادش بیشتر بود و اگر استاد معطل می کرد ، جوان او را بر زمین می زد . استاد ناگهان با فنی که برای شاگردش تازه می نمود ، حمله ای را آغاز کرد و با یک حرکت سریع شاگردش را به آسمان برد و بر زمین کوفت .
بله ، استاد همه فن ها را به شاگر آموخته بود ، مگر یک فن !
او آن فن را برای رو مبادا به شاگردش نیاموخته بود تا اگر لازم شود ، روزی از آن استفاده کند و امروز همان روز بود . استاد با همان یک فن شاگردش را شکست داده بود . مردم فریاد شادی سردادند و استاد را تحسین کردند . بزرگان به استاد خلعت دادند و شاگرد نادان مورد سرزنش مردم قرار گرفت .
برای شنیدن قصه های دیگه لطفا اینجا کلیک کنید .
کشتی گیر جوان (برگرفته از کتاب گلستان سعدی)