داستان کودکانه آقا موشه آقا موشه عاشق جمع کردن قوطی کبریت بود. هر وقت یک قوطی کبریت خالی می دید، فوری آن را بر می داشت و به لانه اش می برد؛ ولی خانم موشه اصلاً از این کار خوشش نمی آمد و مدام به او غر می زد. بالاخره …
ادامه نوشته »داستان کودکانه جوجه تیغی
داستان کودکانه جوجه تیغی یک روز سولماز کوچولو و مادرش به بازار رفتند. سر راهشان یک گل فروشی بود. سولماز کوچولو جلوی گل فروشی ایستاد. دست مادر را کشید و گفت: «مامان … مامان… از این گل های خاردار برایم می خری؟» مادر به گل های پشت شیشه نگاه کرد …
ادامه نوشته »قصه زیبای کودکانه سیندرلا
قصه زیبای کودکانه سیندرلا یکی بود ، یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود . سالها پیش در کشوری کوچک دختر مهربان و زیبائی به نام سیندرلا با نامادری و دو دخترش زندگی می کرد . مادر او سالها پیش در گذشته بود و پدرش با زن دیگری ازدواج …
ادامه نوشته »داستان کودکانه گنجشک فراموش کار
داستان کودکانه گنجشک فراموش کار سال ها پیش در جنگلی بزرگ و سرسبز، روی بالاترین شاخه ی بزرگ ترین و بلندترین درخت، گنجشکی زندگی می کرد. گنجشک قصه ما؛ روزی تصمیم گرفت که برای دیدن دوستش به خانه ی او برود. صبح زود به راه افتاد. از جاهای زیادی عبور …
ادامه نوشته »داستان کودکانه روباه پوستین دوز
داستان کودکانه روباه پوستین دوز روزی روزگاری، روباهی پوستینی پیدا کرد. جلو رفت و آن را برداشت. خوب نگاهش کرد و با خود گفت: «عجب پوستین خوب و گرمی است. آن را بردارم، به دردم می خورد.» روباه، پوستین را روی دوشش انداخت و به راهش ادامه داد. در بین …
ادامه نوشته »داستان کودکانه نی نی و داداشی
داستان کودکانه نی نی و داداشی یه روز مامان و بابا به همراه نی نی و داداشی، کوله بار سفر بستن و رفتن سفر؛سفری شاد و با حال کنار دریا. مامان و بابا کنار ساحل نشستند .داداشی که عاشق خاک بازی بود توی ساحل خیس شروع کرد به کندن زمین، …
ادامه نوشته »قصه کودکانه موش کوچولو و آینه
قصه کودکانه موش کوچولو و آینه یک روز موش کوچولویی در میان باغ بزرگی می گشت و بازی می کرد که صدایی شنید:میو میو.موش کوچولو خیلی ترسید.پشت بوته ای پنهان شد و خوب گوش کرد.صدای بچه گربه ای بود که تنها و سرگردان میان گل ها می گشت و میومیو …
ادامه نوشته »داستان کودکانه عادت بد بهانه گرفتن
داستان کودکانه عادت بد بهانه گرفتن اون روز مادربزرگم خونه ی ما بود. اومده بود تا چند روزی پیش ما بمونه. اون خیلی مهربونه و ما همه خیلی دوستش داریم و بهش احترام می گذاریم. اون روز با اومدن مادربزرگ متوجه ی یکی از اخلاقای بدم شده بودم. شاید بپرسید …
ادامه نوشته »داستان زیبای کودکانه گرگ گرسنه و الاغ باهوش
داستان زیبای کودکانه گرگ گرسنه و الاغ باهوش روزي الاغ هنگام علف خوردن ،كم كم از مزرعه دور شد . ناگهان گرگ گرسنه اي جلوي او پريد الاغ خيلي ترسيد. ولي فكر كرد كه بايد حقه اي به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو يك لقمه مي كنه ، براي همين …
ادامه نوشته »قصه کودکانه روباه مریض
قصه کودکانه روباه مریض یكی بود یكی نبود. در یك جنگل كوچك و دور افتاده حیوانات زیادی زندگی میكردند. خانم گنجشكه بتازگی ۲تا جوجه كوچولویش را از تخم بیرون آورده بود و از آنها بخوبی نگهداری میكرد. روزها به اطراف جنگل میرفت تا برایشان غذا پیدا كند و بیاورد، اما …
ادامه نوشته »