خانه / داستانها متنی کودکانه / قصه کودکانه آرزوی زرافه کوچولو

بازی پیانو کودکان



دانلود از بازار


بازی مهد کودک



دانلود از بازار

قصه کودکانه آرزوی زرافه کوچولو

 

قصه کودکانه آرزوی زرافه کوچولو

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود

زرافه کوچولوی ما آرزوهای عجیب و غریبی داشت.یک شب آرزو کرد که گردنش خیلی خیلی دراز باشد. همان موقع، فرشته ی آرزو از آن جا گذشت. صدایش را شنید. به او لبخند زد. آن وقت گردن زرافه کوچولو دراز شد. دراز و درازتر. رفت و رفت تا به آسمان رسید. حالا سرش در آسمان بود وتنه اش روی زمین.زرافه کوچولو به این طرف و آن طرف نگاه کرد. همه جا پر از ستاره بود. اول، یک عالمه با ستاره ها بازی کرد، بعد، گرسنه اش شد. هام… هام… هام… ستاره ها را خورد. ماه را هم خورد.

یک دفعه همه جا تاریک شد.زرافه کوچولو ترسید. مادرش را صدا زد. اما او کجا و مادرش کجا! مادرش آن پایین بود و خودش این بالا.زرافه کوچولو گریه اش گرفت فریاد زد: فرشته ی آرزو کجا هستی؟اما فرشته ی آرزو رفته بود تا آرزوی یک کوچولوی دیگر را برآورده کند.زرافه کوچولوی ما سرش را روی یک تکه ابر گذاشت. این قدر گریه کرد که خوابش برد.صبح که بلند شد، سرش روی شکم گرم و نرم مادرش بود.

زرافه کوچولوی ما خندید. همه ی این ها … یک خواب بود.

درباره ی admin

همچنین ببینید

کشتی گیر جوان (برگرفته از کتاب گلستان سعدی)

کشتی گیر جوان (برگرفته از کتاب گلستان سعدی)   روزی بود و روزگاری بود . …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.