خانه / داستانها متنی کودکانه / داستان کودکانه خونه تکونی نی نی و داداشی

بازی پیانو کودکان



دانلود از بازار


بازی مهد کودک



دانلود از بازار

داستان کودکانه خونه تکونی نی نی و داداشی

داستان کودکانه خونه تکونی نی نی و داداشی

مامان از صبح خيلي زحمت کشيده بود حالا بعد از ظهر شده بود و حسابي خوابش گرفته بود .اما ني ني و داداشي اصلا خوابشون نمي يومد. ولي به هر حال مامان مي خواست هر سه نفر با هم بخوابن .اينجوري خيال مامان راحت تر بود . مامان شروع کرد به قصه گفتن.يکي بود يکي نبود غير از خدا هيچکس ،هيچکس ،هيچکس، …

چي شد ؟مثل اينکه مامان خوابش رفت .ديگه قصه ادامه نداشت.

ني ني هي تکون خورد و تکون خورد تا از تو بغل مامان بلند شد و رفت .داداشي هم يواشکي دنبال ني ني رفت .خدا به خير کنه .حالا اين دوتا مي خواستن چکار کنن.

دو ساعت گذشت.
بعد مامان از خواب بيدار شد.از ني ني و داداشي توي اتاق خواب خبري نبود.مامان نگران شد و سريع رفت به سمت آشپزخونه . با تعجب جلوي در آشپزخونه ايستاد و گفت: واي اينجا چه خبره .چه اتفاقي افتاده، مثل اينکه لوله ي آب شکسته .همه فرش آشپزخونه خيس بود.تمام وسايل توي کابينت، روي زمين چيده شده بودند.

يه دفعه ني ني از توي راهرو رسيد از سر تا پاش خيس بود .يه قوري تو دستش بود که توي اون هم پر از آب بود .ني ني توي لوله قوري فوت مي کرد .صداي قل قل آّبها که شنيده مي شد، مي خنديد.

ني ني تا مامانو ديد قوريو بهش نشون داد و گفت :اين ، آبُه… ،بعد داداشي اومد .داداشي هم حسابي خيس بود چيزي که دست داداشي بود ،عجيب تر بود .داداشي شلواراي بابا رو برداشته بود و معلوم نبود مي خواست چکار کنه

.داداشي که بزرگتر بود و مي تونست درست حرف بزنه گفت :ما داريم کاراي خونه رو مي کنيم .داريم خونه تکوني مي کنيم .همه ظرفاي توي کابينت رو شستيم .الانم داريم لباس مي شوريم.بعد گفت مامانجون تو برو بخواب تا همه کارا تموم بشن.

مامان با تعجب گفت داريد لباس مي شوريد؟

داداشي گفت آره .يه عالمه لباس شستيم .توي حياطن.

مامان با عجله به سمت حياط رفت .

به به ،اينجا ديگه چه خبره .تا دلتون بخواد لباس خيس توي حياط بود.سر مامان گيج رفت .حالا کي مي خواست اين خونه رو درست کنه !

بچه ها :ني ني و داداشي اينهمه کار خوب کرده بودن .اينهمه زحمت کشيده بودن .ولي مامان اصلا از اونا تشکر نکرد .تازه عصباني هم شده بود و مي خواست به اونا دعوا هم بکنه . واي واي !مي بينيد بچه ها بعضي وقتا مامانا چقدر اشتباه مي کنن.

خلاصه به خاطر کمکهاي ني ني و داداشي ،اون شب مامان و بابا مجبور شدند تا آخر شب خونه رو تميز کنن.تازه بعدش معلوم نبود قوري کجاست تا چايي دم کنن.معلوم نبود شلوار بابا کجاست تا بابا بره از بيرون غذا بخره .

از همه بدتر ني ني حسابي سرما خورده بود حالا شربت سرما خوردگي کجاست؟

راستي بچه ها شما هم به مامان و بابا کمک مي کنيد تا خونه تکوني کنن؟به نظر شما کاراي بچه ها درست بودن؟چرا مامان عصباني بود؟

درباره ی admin

همچنین ببینید

کشتی گیر جوان (برگرفته از کتاب گلستان سعدی)

کشتی گیر جوان (برگرفته از کتاب گلستان سعدی)   روزی بود و روزگاری بود . …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.