خانه / داستان های صوتی کودکانه (صفحه 10)

داستان های صوتی کودکانه

قصه صوتی کودکانه دوستان صمیمی

قصه صوتی کودکانه دوستان صمیمی   یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . توی زمانهای خیلی دور و توی یک بیشه زاری که خیلی قشنگ بود و سرسبز یک آهویی با یک کلاغ ، موش و لاک پشت زندگی می کردند . اونها خیلی باهم …

ادامه نوشته »

قصه صوتی کودکانه آهوی گردن دراز

قصه صوتی کودکانه آهوی گردن دراز یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یک دشتی بود پر از چشمه های پر آب و علف های سبز ، توی این دشت آهو های زیادی زندگی می کردند . کنار هر چشمه ای یک …

ادامه نوشته »

قصه صوتی کودکانه دو خواهر

قصه صوتی کودکانه دو خواهر یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . روزی روزگاری توی یک دهکده ای که نه خیلی دور بود و نه خیلی نزدیک زن و مردی زندگی می کردند . اون زن و مرد دو تا دختر داشتند که به تازگی …

ادامه نوشته »

داستان صوتی کودکانه درخت سیب بخشنده

داستان صوتی کودکانه درخت سیب بخشنده یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یک درخت بود که یک پسر بچه رو خیلی دوست داشت خیلی ، اون پسر بچه هم درخت را خیلی دوست داشت و اون ها دوست های خیلی خوبی …

ادامه نوشته »

قصه صوتی کودکانه تکالیف مدرسه پاتریک

قصه صوتی کودکانه تکالیف مدرسه پاتریک یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یک پسری بود بچه ها بنام پاتریک ، پاتریک مدرسه میرفت اما از این خیلی بدش می اومد که وقتی بیاد خونه تکلیف مدرسه اش رو انجام بده ، میدونید چرا ؟ …

ادامه نوشته »

داستان صوتی کودکانه دندون مروارید

داستان صوتی کودکانه دندون مروارید یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . توی روزگاران خیلی خیلی قدیم یک مردی بود که ۳ تا دختر داشت . این ۳ تا عادت داشتند که هر روز باهم میرفتند دشت و کلی باهم صحبت می …

ادامه نوشته »

داستان صوتی کودکانه پیرزن و بز گمشده

داستان صوتی کودکانه پیرزن و بز گمشده یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یک پیرزنی بود که یک بزی داشت که تمام امرار معاش زندگیش رو از طریق بزش انجام می داد . روز که مشد میبردتش صحرا می چروندتش و …

ادامه نوشته »

داستان کودکانه مورچه و جیرجیرک

داستان کودکانه مورچه و جیرجیرک یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یک جیرجیرکی بود که توی یک جنگل از صبح  شروع میکرد به آواز خوندن تا شب ، انصافا که بچه ها قشنگ می خوند . همه حیوانات جنگل عاشق صدای جیرجیرک بودند . …

ادامه نوشته »

قصه کودکانه یکی از زیر یکی از رو

قصه کودکانه یکی از زیر یکی از رو یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . خیلی خیلی سالهای پیش توی یک مزرعه ای کوچیک یک مادری با ۱۲ تا پسر خودش زندگی می کرد . بچه ها این پسرها خیلی پر انرژی …

ادامه نوشته »

قصه کودکانه خیاط خوش قول

قصه کودکانه خیاط خوش قول یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . یک روز از رو زهای آخر پاییز بود که آقا فیله پیش خیاط جنگل رفت و گفت : دیگه زمستون نزدیکه و هوا هم داره سرد میشه برام یک لباس گرم بدوز . …

ادامه نوشته »