داستان کودکانه هدیه عمو نوروز
کاری از مرکز آموزش های فرهنگی هنری کانون
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود
پیر زنی بود تک و تنها که از همه دنیا یک خونه کوچیک داشت
توی حیاط خونه اش یک باغچه بود
توی بغچه هم یک درخت نارنج دیده می شد
یک روز از روز های آخر اسفند خاله پیرزن خونه اش رو تمیز مرتب کرده بود .
سفره هفت سین رو چید و یک نارنج درشت و خوشبو رو هم با دست از سر درخت کند و آورد کنار سفره گداشت
خوب بچه ها اگه می خوای بدونین سرانجام این قصه چی میشه می تونین این قصه رو از همینجا گوش کنین.