قصه صوتی کودکانه میوه فروش و روباه و گرگ
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود . توی یک روستای کوچیک چند تا مغازه بود که هر کدوم چیزی می فروختند . یکی از مغازه ها ، مغازه میوه فروشی بود که صاحب اون یک پیر مرد مهربونی بود . خیالت راحت باشه پسرم خودم و این حیوان زبان بسته مواظب مغازه ات هستیم . فروشنده های مغازه های دیگه وقتی میخواستند مغازه شون رو ترک کنند . به پیرمرد سفارش میکردند تا مراقب مقازه شون باشه و …