قصه صوتی مار بدجنس
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نیود . یک موش کوچولویی بود که توی یک باغ پای درخت خونه ساخته بود . یک روز وقتی که موشه میخواست بیاد خونش دید که توی لونه اش یک مار بزرگی خوابیده بود . با خوش گفت وای وای یک مار بزرگ توی لونه ام خوابیده الان چیکار کنم چرا مار اومده توی لونه من خوابیده خب حالا چیکار کنم . باید ازش خواهش کنم از لونه من بره …