خانه / شعرهای کودکانه (صفحه 2)

شعرهای کودکانه

شعر کودکانه عید غدیر

شعر کودکانه عید غدیر   مژده ی  عید غدیر بچه ها شادی کنید، آمده عید غدیر باز گوید مادرم، قصه های دلپذیر بار دیگر شهر ما، نور باران می شود بافروغ چلچراغ، شب چراغان می شود باز هم امشب پدر، نقل و شیرینی خرید باز بوی عطرِ و گُل، می …

ادامه نوشته »

شعر کودکانه حلزون خال خالی

شعر کودکانه حلزون خال خالی حلزون خال خالی آی حلزون شاخکی! کجا می ری یواشکی؟ جلو میری یواش و ریزه،ریزه پوتنت چه نرم و خیس و لیزه خالهای دونه،دونه داری به روی پشت خود یه لونه داری ساکتی و خجالتی و تنها بمون توی باغچه خونه ما

ادامه نوشته »

گردنبندی برای دخترک

گردنبندی برای دخترک پیامبر مهربان توخانه ی تمیزش نشسته بود حرف می زد با دوستان عزیزش دخترک قشنگی نشسته بود همان جا بازی می کرد، می خندید نگاه می کرد به آنها پیامبر از جیب خود گردن بندی در آورد با مهربانی، آن وقت دخترک را صدا کرد با شادمانی …

ادامه نوشته »

شعر کودکانه باغبان

شعر کودکانه باغبان من آقای باغبونم دارم یه آواز میخونم می گم به گل های قشنگ گل های ناز و رنگارنگ به به به!چه خوشگلید! سرخید و سبزید و سفید من دوس دارم شمارو قربون برم خدارو که آفریده بلبل لاله و یاس و سنبل نگاه من به گلهاس به …

ادامه نوشته »

داستان کودکانه کبوتر پر شکسته

داستان کودکانه کبوتر پر شکسته توی حیاط خونه یک کبوتر نشسته دارم اونو می بینم انگار بالش شکسته شاید یه بچه ی بد سنگی زده به بالش بالش وقتی شکسته بد شده خیلی حالش کبوتر بیچاره! الهی برات بمیرم! الان برای بالت یه کم دوا می گیرم بالت رو زود …

ادامه نوشته »

شعر کودکانه حیوانات رنگارنگ

شعر کودکانه حیوانات رنگارنگ حیوونا خیلی هستن وحشی واهلی هستن گاو، بچه اش گوساله بز، بچه اش بزغاله گوسفند و میش و بره می چرند توی دره اسب و شتر تو صحرا بار می برند به هرجا روباه وشیر و پلنگ حیوونای رنگارنگ تو دشت وکوه و بیشه پیدا می …

ادامه نوشته »

شعر کودکانه فصل تابستان

شعر کودکانه فصل تابستان آمده فصل تابستان با خورشيد فروزان تير و مرداد،شهريور مي آيند با تابستان تابستان گرمِ گرم است آفتابش داغ و سوزان اما من دوستش دارم چون تعطيل است دبستان تابستان فصل كوشش تابستان فصل كار است بر شاخه ي درختان ميوه هاي آبدار است ميوه ي …

ادامه نوشته »

شعر کودکانه مورچه توانا

شعر کودکانه مورچه توانا می رود به هر جایی دانه در دهان دارد مثل نقطه ای ریز است زنده است و جان دارد در وجود خود دارد زور و قدرتی بسیار او نمی شود خسته از دویدن و از کار تا که گندمی یابد از زمین حاصلخیز با دهان کند …

ادامه نوشته »

شعر کودکانه صابون

شعر کودکانه صابون کی بود کی بود؟ یه صابون کوچیک موچیک گریه می کرد چیلیک چیلیک غصه می خورد همیشه می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه هر روز دارم آب می خورم تَر می شم ولی کوچیک تر می شم رفتم پیشش نشستم براش یه خالی بستم گفتم من …

ادامه نوشته »

شعر کودکانه مرغ قشنگم

شعر کودکانه مرغ قشنگم مرغ قشنگم قدقدقدا می کنه شاید داره منو صـــدا می کنه دونه می خواد تا بخوره برای من تخــــــم بذاره یه مشت دونه بر می دارم برای مرغـــــــم می پاشم یه کاسه ی آب میارم جلوی مرغـــم میذارم اون می خوره آب و دونه بعدش میــــره …

ادامه نوشته »